طرحواره



و جادوگر هم برای کارکردش لازم است در مواقعی مدیریت را در دست بگیرد و چیزی را که میتواند تغییر دهد مانند یک حاکم تغییر دهد وگرنه دچار خیال بافی هایی ممکن است بشود که هیچکدام رابه صورت عملی نتواند تغییر دهد وقتی جادوگر وارد صحنه میشود وقتی از انرژی شفاگرش به صورت عملی استفاده کند در اینصورت رویاهای قلبی اش نه به صورت خلا و توهم بلکه عملا در بیرون مانند یک حاکم جلوه گر میشود وبسیار برای دیگران درواقعیت الهام بخش میشود.

ما نباید فقط دراینجا متوقف شویم بعد ازآن به جایی میرسیم که بسمت الهام درونیمان میرویم وخلق میکنیم درد جدایی باعث خلق هنری جدید میشود که هیچکس به خود ندیده.چه نابودشدن عشقهایی که هنرهای عظیمی خلق کردند برای همین آفریدن هم نیاز به نابودی داردتا تخیلات ورویاها جان بگیرند.تابلویی که تکه ای از وجود یک نقاش است همان خلق چیزی جدید به جای از دست رفتگی تکه ای از وجودش است که به صورت تابلویی نمود پیدا کرده که گاهی بی احترامی به اثر یک هنرمند بی احترامی به خود هنرمند برایش محسوب میشود ودرآخرخداوند بزرگترین وهنرمندترین آفرینشگر است اشک او باران ولبخندش آفتاب است وصدای او صدای رود است.او که ازلی وابدی است.

وقتی همیشه خوشبین باشیم واقعیتهای زندگی رانمیبینیم و وقتی اتفاق بدی می افتد یا آن را انکار می کنیم یا اینکه به صورت اغراق شده آن را بروز میدهیم واین مارا درزندگی ازواقعیت دور میاندازد درصورتی که اتفاقهای بد هم مانند گریه ی یتیمی میماند که بهشتش رااز دست داده است زندگی نه سفید تمام است ونه سیاه تمام بلکه خاکستری است اینگونه تعادلی بین انرژی معصوم ویتیم ایجاد میشود ونه معصومی سرخوش هستیم که همه چیزرا سفید میبیند ونه یتیمی که همه چیزرا سیاه میبیند.

از دلمردگی ترس داشت ولی درلحظه بازیرکی به مشکلات درزمان حال پاسخی زیبا ولذتبخش میداد ودیگران راسرگرم میکرد بدون هرگونه تمسخرکردن دیگران وماسک دورویی.به صورتی خودجوش وطبیعی بکر بودن کودکانه ی خودراجوری نشان میداد که خشم وبغض دیگران ناپدید میشد.

دور دیدن مشکلات نباید اورااز دیگران دور کند چون مشکلات رااز بیرون میدید آرامش عجیبی دراو موج میزدحتی دراوج سختی ها. او فرزانه ای بود که به عدم وابستگی رسیده بود وباید سعی میکرد از مسایل روزمره ی زندگی که سطحی میدانست دور نشود. او یک دانشمند، مطالعه گر، مشاهده گر بود که عیوب ومسایل دیگران را به خوبی میدید او میدانست باید جهان را درکند درحالی که درک کردن جهان برای او کاری پایان ناپذیر بود ووقتی اوپخته تر شد فهمید باید جز اینکه دانش خودرابه دیگران عرضه میکند به عملکرد آن دانش که پیچیده بود هم توجه داشته باشد.

اتفاقات منفی رو به سوی خود براند او از طریق مراقبه دعا وروانکاوی و. انرژی شفابخشی در محیط خود ایجاد میکرد ومیدانست که موقعیت های تغییرناپذیررا باید رها کرد وآنچه ازاحساس وفکر ودید که میتوان تغییر داد رابهش پرداخت واینگونه تغییردرحالات روحی درجهت بهبود اوضاع داد اوازانعطاف پذیری خوداستفاده میکرد برای هماهنگی باعالم هستی.

ودرست مثل یک فرمانروای تمام عیار عمل میکرد ودیگران به اواحترام میگذاشتند اورفاه زندگی را میخواست واز اختشاش وهرج ومرج بدش می آمد اودیگران راکنترل نمیکرد بلکه قلمروهایی زندگی خودرا تحت تسلط اش درآورده بود وگسترش میداد، قسمتهای تحت حاکمیت اودردرونش روح وروان وعاطفه ی اوبودندوقلمروهای بیرونش محیط هایی بود که درمحدوده اش قرار داشت اوتمدارمتبحرزندگی خودبود.

و الهام ونور درونی که دراوبودبرای خودو دیگران میدرخشید اوتخیلات خودرا میخواست واقعی کند اوبه یک هنرمند زندگی خودتبدیل شده بود آینده اش را لحظه لحظه می آفریدوایده های بکروناب یکی یکی به سراغش می آمد او تصمیم گرفت که متعهد شود به رویاهایش بپردازد او فردیت وهویت خودرایافته بود.

وبالعکس دلقکها به خاطر اینکه خود واستعدادهایشان را ممکن است چندان جدی نگیرند از پیشرفتهای خود غافل شوند وفقط سربه هوا باشند اگر یک دلقک خود را با فرزانه ی درونش آشتی دهد میتواند حقایق را به صورت طنز وسرگرمی به صورتی که به کسی برنخورد بازگو کند و در مسیر زندگی خود از قدرت مشاهده وگوش دادن فرزانه برای پیشرفتهایش استفاده کند.

ودر اینجا خوشبینی ایجاد میشود ولی غیرواقعی و کودک ناراحت درون ما سرکوب میشود ونادیده گرفته میشود وبه صورت سرزنش بروز میکند چونکه هنوز احساس رضایتی توخالی وجود دارد ومشکل، خودرا به صورت سرزنش به خود ودیگران نشان می دهد به صورتی کاملا واکنشی از درون ما می جوشد و تاوقتی مشکل دیده نشود معصوم در نقطه ی امن خود باقی میماند وریسکی نمیکند و چون در ناخوداگاه واقعا مشکل وجود دارد وریسک در دل، مشکل واقعی است ولی او نمیخواهد مکان امن خود را ترک کند و ریسک واقعبینانه را به جان بخرد چون میترسد بهشت خوشبینی اش را ازدست بدهد.

اوممکن است هرگونه اختلافی را تهدیدی تلقی کند برعلیه خود ویا اهدافش وباآن بجنگد وخرابی های جبران ناپذیری بر جای بگذارد مانند کسی بشود که کوچکترین چیزی را شخصی تلقی میکند وازکوره در میرود  وهنگامی که قدرت در دستش باشد هر کاری می کند برای پیروز شدن واین بسیار ناعادلانه است وسواستفاده از قدرت است

چون در دنیایی که همه چیز سیاه است باید بی رحم بود تا گلیم خودرا از آب بتوان بیرون کشیدویا یک قربانی ومظلوم نما بود که بتوان به چیزهایی که لازم است برسی مثل تکدی گری و.ودرهردوحالت نتیجه آزار اذیت خواهد بود :درحالت اول وقتی بی رحمی راپیش میگیری به دیگران آسیب میزنی و درحالت دوم نقش یک قربانی را درپیش میگیری و به خود آسیب میزنی وعزت نفست را ازدست میدهی.

همیشه طرف ما صددر صد بد وصد درصد خوب نیست بلکه بین اینها درجه بندی های بسیاری وجود داره و انتخاب این درجه بندی به عهده ی خود ماست ولی سعی کنیم در قضاوت اول از طرف مقابل غول نسازیم البته نه اینکه بی منطق به همه اعتماد کنیم بلکه واقعیت وغیرواقعیت را از هم تمیز دهیم گاهی اوقات اینقدر که افکار غیرواقعیمونو زیر سوال نبردیم فکر میکنیم که آنها واقعی هستند وبه هیچ وجه از اونها کوتاه نمیآییم وآنها رنگهای واقعی زندگی رابه مانشان نمیدهند. افکار غیرواقعی وسوسه انگیزند وراحتتر است که آنها را سریعا بپذیریم ولی در طولانی مدت باعث همین بی اعتمادی میشودگرچه سخت است ولی برای شناساییشون ریز نگری و درون نگری لازم است. بی اعتمادی باعث میشه نتونیم به دیگران نزدیک بشیم از نظر روحی و واقعیت آنها راتماشا کنیم، البته شک چیز بدی نیست البته به افکار غیرواقعی خود شک کنیم واز طرفی اعتماد به خود رابیاموزیم اعتماد درست ،باتمام نکات منفی و مثبتمون خودرا بپذیریم و درجهت برطرف کردن نکات منفی مون باشیم وبه نکات مثبت خود توجه بیشتری داشته باشیم.

ترس از تنهایی به این معنی است که وجود من برایم کافی نیست ووجود من مشروط به وجود دیگری است یعنی من از وجود تو انرژی میگیرم نه وجود خودم. کسی که این تله را دارد همیشه در اضطراب است که یکی از دوستان یا شریکش ویا خانواده اش و. را از دست بدهد این تله باعث میشود عشق به جوهره ی وجود خود را به وجود دیگران وابسته بدانیم گاهی لازم است با خود تنها باشیم وخود را در آغوش بکشیم وبه خود فکر کنیم به خود جایزه ای بدهیم تا با تنهایی خود آشتی کنیم ما باید با تنهایی خود روبرو شویم تا حقیقت خود را بدون نقاب ببینیم ما باید امنیت درونی خود را بازیابیم در این صورت اگر با دیگران باشیم هم روابط سالمتری خواهیم داشت چون من حالم با خودم خوب است ووقتی تو رامیبینم خوبتر هم میشوم .

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها